http://s5.picofile.com/file/8137458100/%D8%A7%D8%B1%D9%88.gif
مشق عشق
همه چیز از همه جا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ حاصل مطالعات ووبگردی های من است . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد چینی نازک تنهایی من

پيوندها
نويسندگان

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 1768
بازدید کل : 61286
تعداد مطالب : 427
تعداد نظرات : 330
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


در دستهای چه کسی اسراف می شوی

تو ...؟

اکنون که من به ذره ذره ات محتاجم ...!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 1 آبان 1393 :: نويسنده : مهاجر

خدا عبادت وعده بعد را نخواسته است ؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم در حالی که معلوم نیست تا یک وعده بعد زنده باشیم.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 1 آبان 1393 :: نويسنده : مهاجر

ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ "ﻧﻤﺎﺯ " ﺑﻮﺩ

ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ "ﻧﻤﺎﺯ " ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻔﺮ، ﺫﻭﻕ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ !

ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺁﺧﺮﺵ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﯿﻒ ﻧﺪﺍﺷﺖ !

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻤﺶ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ "ﺧﻼﺹ " ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺩﺭﺱ ﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ...

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻼﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﮑﺮ !!

ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﻼﻥ ﻫﻤﮑﺎﺭ

! ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺴﺎﺏ !!

ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ "ﻧﻤﺎﺯ " ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ "ﮐﺎﺭﻭﺍﺵ ﻗﻮﯼ " ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﻟﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﭘﻠﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ.

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ " ﮐﯿﻤﯿﺎ " ﻭ ﻣﺲ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻃﻼ ...

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻞ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻭ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﺮﻫﻢ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭﻣﺎﻥ،ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﺎﻩ ﮐﻠﯿﺪ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ....

ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺳﺨﺎﻭﺩﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ.

ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻨﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻢ، "ﻧﻤﺎﺯ " ﺷﻮﺩ ....

ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ !



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 27 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

دنگ...دنگ...

ساعـــت گیج زمـــان در شـــب عمــــــر می زند پی در پی

زنـــگ زهـــر این فکـــر که این دم گـــذر است

می شود نقش به دیـــوار رگ هستـــی من

لحظـــه ها می گذرد آنچه بگـــذشت ،نمی آید بـــاز

قصـــه ای هست که هرگــــــز دیگر نتـــواند شد آغـــــــــــــــاز....

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 23 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

من یاد گرفته ام...

وقتی بغض می کنم وقتی اشک می ریزم منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم

من یاد گرفته ام....

که اگر زمین می خورم خودم برخیــــــــــزم

من یاد گرفته ام ....

راهی را بسازم به صداقت

من یاد گرفته ام....

که همه رهگذرنــــــــد........



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 23 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

از تنهایی ام ژاکتی بافته ام ،

به گرمی آغوش تو نیست ولی بی منت است

و همیشگی …

هی پشت این گوشی جای شماره ،

گریه ام را می گیرم

حواست به بی تابی آغوشم هست؟

چقدر مشغولی عزیز!

میان این همه مهمان چقدر تنهایم وقتی ،

مابین این همه کفش کفش های تو نیست ...

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 23 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

به سلامتی تمام لحظه هایی که قربانی غرور تو شد

به سلامتی لبخندی که حسرتش به دلم ماند

به سلامتی روزهای خوشی که هرگز نخواهیم داشت...

یک جام پر از غصه به سلامتی تو که هنوز دوستت دارم....

 

ﺑـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ

ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …

ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ

ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ

 

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ...

 

گاهی ... پروانه ها هم اشتباه عاشق میشوند !!! به جای شمع ، گرد چراغهای بی احساس خیابان می میرند !........



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 23 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

ساده باش؛

اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !

ساده زندگی کن ؛

اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !

ساده لبخند بزن ؛

اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !

ساده بازگرد ؛

و به یاد داشته باش : هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد!

"گاهی خودت را زندگی کن...

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 21 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

خــــــــدایا ! ! !

یا خیــلی برگردون عقبــــ یا بــزن بره جــلو! ...

اینــجای زنــدگی دلــــم خیــــــلی گرفته...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 19 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

سوت پایان را بزنید ...

صداقتم حریف هرزگی زمانه نمی شود!

قبول میکنم...

باختم ...

خدایا آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم تقدیر منه یا تقصیر من ...! ! !

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 19 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

بـه سلامـتی اونایی که صـداشون آروممون میکنه، نگاهشون دیوونمون

به سلامتی همه اونایی که قبلا بودن ،ولی دیگه نیستن،چون دیگه اونایی نیستن که قبلا بودن ...

به سلامتی ردپاهای رو قلبمون...

به سلامتی اونایی که برای رفتن اومده بودن ...

به سلامتی اونایی که حرمت نون و نمک که هیچ!حرمت زخمایی که باهاشون خورده بودیم رو هم نگه نداشتن ...

به سلامتی اونایی که دوست داشتیم مال ما بشن ولی جلو چشممون مال یکی دیگه شدن...

به سلامتی اونایی که آرزو بودن ولی رویا شدن...

به سلامتی همه اونایی که خوبی کردن، ولی بدی دیدن ...

رفاقت کردن ولی نارفیقی دیدن ...

راست گفتن ولی دروغ شنیدن ...

واسه همه دست رفاقت دراز کردن ولی رو دست خوردن ...

هیچ کس رو تنها نذاشتن ولی تنها موندن ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 16 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست.

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 12 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

بار الها

مقدر فرماآنچه ذبح می شودنفسانیت من باشد

به پای ربانیت تو

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 10 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،

گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،

دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛

کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 10 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

رویِ دلت چادری بکش ؛

اینجا به اندازه ای که " مرد " ندارد ،

نامحرم دارد .



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 10 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

اسمش را دخترانه بنام : دنیا ... اسمش را مردانه بنام : جهان ... افسوس که این سیاره ی آبی ، نه حیای زنانه سرش میشود نه وفای مردانه ... فکر نان عقبا باش؛ این سیاره بیشترش آب است ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 10 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

چ دوران خوبی داشتیم ؛

وقتی اول به خدا اشاره می کردیم

و بعد صحبت می کردیم ...

دوران دانش آموزی ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 9 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

 

جرالد دخترم از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجائی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه… این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است. جرالد در نقش ، ستاره باش ، بدرخش ، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن ، زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالیکه پاهایشان از بینوائی میلرزد و هنرنمائی میکند. من خودم یکی از ایشان بودم. تو مرا درست نمیشناسی. در آن شبهای بسی دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم ، آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین صحنه های لندن آواز میخواند و صدقه میگیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند اما سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند را نیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. داستان من بکار نمی آید، از تو حرف بزنم . بدنبال نام تو ، نام من است ، چاپلین. جرالد دخترم دنیائی که تو در آن زندگی میکنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آئی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت ، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به وکیل خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت ، باید یرای آن صورت حساب بفرستی دخترم گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو: «من هم از آنها هستم» تو واقعاً یکی از آنها هستی و نه بیشتر… هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را میشکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب میشناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که قرنها پیش ، زیباتر ، چالاکتر و مغرورتر از تو هنرنمائی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده نور افکنهای تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نور افکن کولیها تنها نور ماه است. نگاه کن آیا بهتر از تو هنرنمائی نمیکنند ؟ اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمائی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده است که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزائی بگوید. دخترم چکی سفید برایت فرستاده ام که هر چه دلت میخواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست این مال یک فقیر گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست ، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این فرزند شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده راه میرفتند نگران بوده ام اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان ناستوار ، سقوط میکنند. جرالد دخترم پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس این جهان تو را بفریبد. آن شب است که این الماس همان ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار ترا بفریبد، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود زیرا بندبازان ناشی همیشه سقوط خواهند کرد. از این رو دل به زر و زیور مبند. بزرگترین الماس جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه میدرخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و براستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را میداند. او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است ، شایسته تر از من است. دخترم هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمیتوان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. جرالد برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگر میگذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان می بخشم. « انسان باش ، پاکدل و یکدل ، زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.»



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 9 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت:

خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...

تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛ خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

ﻧﺎﻣﻪ ﯾﮏ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ

ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ

ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ


ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ

ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ.

زﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﻫﻮﺍ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﯽ

ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ﺭﻧﺞ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ ؟ ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﺭﻓﺖ ؟ ﺍﺫﯾﺘﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ؟

ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﺩﺭﺩ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖﺧﺮﺝ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻭ

ﻣﺘﻠﮏ ﻧﺜﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺎﺵ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ

ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻇﺮﺍﻓﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﻮ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﻌﯿﻒ

ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺕ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﺭﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻨﺪ.

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ . .



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

وقتی پیش همیم قدر با هم بودن رو نمی دونیم.

وقت دوری میشه فهمید

اونی که رفته چقدر از وجودتو کنده و با خودش برده ،

چقدرشو برای خودت باقی گذاشته ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

وای به حالت اگر مردم بخواهند اشتباهاتت را جمع بزنند و بر اساس آن، خوب و بدت را بسنجند. مردم باید اشتباهات تو را جمع کنند، از مجموع اعمالی که انجام داده ای کم کنند، و بعد ببینند چه چیز باقی می ماند. باقیمانده مهم است نه تعداد اشتباه ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

من نمی دانم چه سری دارد اینکه در دلم

هرکه مهمان می شود در حکم صاحب خانه است

اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت

گنج معمولا میان خانه ای ویرانه است



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

ما نکاشته هامان را هرگز درو نمی کنیم.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

گاهی هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم ، لم میدهم و به بدبختیهایم لبخند میزنم... مردم فکر میکنند هیچ مشکلی ندارم ، اما زندگی بدون مشکل فقط یک خواب است... آدم هم نمی تواند همیشه بخوابد!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 8 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

چیزی که سرنوشت انسان را می سازد؛

"استعدادهایش" نیست ،

انتخابهایش است ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 4 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

لباس یاس بر تن کرد زهرا 

کنار دست او بنشست مولا

محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت

غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . .

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 4 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

باز هم دردل جنون آغاز شد

زخم  ميدانهاي مين ابراز شد

باز هم مجنون ليلايي شديم

بعد عمري باز شيدايي شديم



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 1 مهر 1393 :: نويسنده : مهاجر

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم

دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است

براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم

دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم

من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا

ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست

ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 28 شهريور 1393 :: نويسنده : مهاجر

از زندگی٬از این همه تکرار خسته ام

از های وهوی کوچه وبازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه٬تن خسته میکشم

اه ...کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزارو بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

خسته ام... خسته از این هوای تاریک و بارانی

از این دلتنگی و درد و پریشانی

خسته ام ا ز این قلبهای بی احساس

از این گونه های خیس و التماس

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،