http://s5.picofile.com/file/8137458100/%D8%A7%D8%B1%D9%88.gif
مشق عشق
همه چیز از همه جا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ حاصل مطالعات ووبگردی های من است . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد چینی نازک تنهایی من

پيوندها
نويسندگان

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 427
تعداد نظرات : 330
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

شیشه ای میشکند

یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست؟

آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست!

دل من

اما سخت شکست،

هیچ کس هیچ نگفت، غصه ام را نشنید.

از خودم میپرسم

ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟!

 

مي گويند مرگ حق است خدايا من حقم رامي خواهم.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

عشق پرواز بلندی‌ست مرا پر بدهید

به من اندیشه از مرز فراتر بدهید

من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم

یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند

برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید

یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید

باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید

آتش از سینه آن سرو جوان بردارید

شعله‌ اش را به درختان تناور بدهید

تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند

به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید

عشق اگر خواست نصیحت به شما، گوش کنید

تن برازنده او نیست، به او سر بدهید

دفتر شعر جنون‌ بار مرا پاره کنید

یا به یک شاعر دیوانه دیگر بدهید



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

تو مــــــــ ــــــ ـــرا آنقــــــــ ــــــ ــــــدر آزردی …

که خودم کـــوچ کنم از شهــــــرت …

تو خیــــــالت راحــــــ ـت … می روم از قلبـــت …

می شوم دور ترین خاطـــــــره در شبهــــــــــایت …

تو به من می خندی و به خود می گویی …

باز می آید و میســــــــــوزد از این عشــــــق ولی …

بـــــر نمیگـــــردم نه …

مــــــــــی روم آنجــــــــــایی …

که دلی بهر دلــــــــی تبـــــــــــ دارد …

عشــــــق زیباســـــــت و حـــــــــــرمت دارد …

تو بمــــــــــان …

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

چه دنیای قشنگیه ،چه دنیای خوبیه،

تو اومدی کنار من تا زخمهای دلت را تسکین بدی

و منم به هوای تیمار کردن دل زخمیم به تو پناه اوردم،

به سلامتی خودم و خودت که

زخمای بزرگتری را یه یادگاری برا هم گذاشتیم



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

به سلامتی تو

تویی که این متن رو میخونی

تویی که دلت شکست

ولی مرام داشتی تنها موندی....

اما معرفت داشتی....

تو دختری که تو این روزای سخت

از خیلی از نامردای مرد نما مقاومتری و محکمتری....

تو پسری که تو این روزای سخت

از خیلی زن نما های سنگدل با احساس ترى لطیفتری

نه میگم بی خیال نه میگم خوش باش...

بابت خوردن مهر با ارزش آدم رو پیشونیت داری بها میپردازی

به نظرت نمی ارزه؟

می ارزه خوبم می ارزه....

به سلامتی تو...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

تا کجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت

تا به کي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ؟

تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد ؟

يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ؟

بهر ديدار محبت تا به کي اين انتظار ؟

خسته از زندگي با غصه هاي بي شمار ...




نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

دانشگاهامون جبهست , و ما شکست خورده یا پیروز؟

شادي روح شهداء صلوات

هنر زمزمه مستی است و خود آگاهان را حاجتی بدین زمزمه نیست. سوزآتش درون است که در سخن می ریزد، و آن را که این آتش ندارد گو بسوزد که شعر سوز جگر است و آه دل و اشک چشم ... و این همه را جز به غریبان و شیداییان عطاء نکرده اند.

سید شهیدان اهل قلم



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 30 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

بی‌قرار تؤام و در دل تنگم گِله‌هاست

آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

ای آخرین توسل سبز دعای ما

آیا نمیرسد به حضورت دعای ما؟

شنبه،دوباره شنبه، دوباره سه نقطه چین…

بی تو چه زود میگذرد هفته های ما

اللهم عجّل لولیک الفرج



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 29 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

من زنم و تو مرد بمان

من زنم…

بی هیچ آلایشی…

بی هیچ آرایشی!

که بدوش بکشم بار تو را که مردی

و برویت نیاورم که از تو قویترم…

من زنم…

  با همین عقلم از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام

و تو عقلت کاملتر از من بود!!!

من زنم...

یاد گرفته ام عاشقت بمانم و همیشه متهم  شوم...

حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی تظاهر کردی با من خواهی ماند!

من زنم...

کوه را حرکت میدهم بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم

و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجامیکنی چرا که تو نیرومند تری!!!

من زنم...

وقت تولد نوزاد ...

تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...

سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،

لذتهای شبانه... خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!

عادلانه است نه؟؟؟

من زنم... آری من زنم...

او خواست که من زن باشم ...

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...

عشق خواهم ورزید...

به مردانگی ات خواهم بالید ...

با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...

پشتیبانت خواهم بود...

و تو مرد بمان!

این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 29 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

بــــــــدان ...

"حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود

تنهایی ام را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد

روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته

ارزان نمی فروشمش!

دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد

بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــرکس نمی سپارمش

ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــایی نیست من یک زنم ...

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 26 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

همه ی دُخترا،

دُختر نامیده میشن.

ولی در وآقعیت دودسته شده اند:بی حجآب و با حجآب

این دوتا گآهی تا فَرسنگ ها از همه لَحآظ با هَم فرق دآرند.

من از همون دسته هستم...

دسته ی دوم دخترآ....

همشون آدم حساب میشن ولی با حجآب ها که آدم نیستن!

با حجاب ها فرشته اند..

برای همین به من میگن:..... .

فرشته

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 24 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

کسی که به دنبال قلبت باشد...

تن برهنه ات هم نمیتواند منصرفش کند!

و کسیکه به دنبال تن تو باشد...

قلب برهنه ات هم نمیتواند منصرفش کند...

حتی قلبت را هم میشکند!

 

 

روزی گنجشکهارا رنگ می کردندوجای قناری می فروختند !

این روزها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند !

آن روزها مال باخته می شدی و این روزها ، دل باخته . . . !

 

 

درخیابانهای بی عفتی جولان ندهید که چاله هرزگی در انتظار شماست .

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 24 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 24 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

محض رضای ذائقه می خوانم از شما

با اینكه روضه خوانم و می خوانم از شما

فهمیده ام كه هیچ نمی دانم از شما

یا ایها العزیز! ذلیل معاصی ام

باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

می ترسم از رسیدن آن جمعه ای كه

من جای سلام، روی بگردانم از شما

رویی نمانده است که به چشمت نظر كنم

پس بی دلیل نیست گریزانم از شما

من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد

با انتظارهای فراوانم از شما

من نان به نرخ نام تو خوردم،حلال كن

محض رضای ذائقه می خوانم از شما



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 24 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

این جمعه هم گذشت و نیامدی ومن به این می اندیشم که چند هزار ثانیه تلخ را باید که بی تو بگذرانیم چند هزار عقربه گیج ومنگ باید دور سرم بچرخند تا بار دیگر در دوازدهمین نگین تابناک تو متوقف شوند. مولای من ! در گذر از قنوت نافله ات یادی از خستگی جان هایمان کن ! یادی کن از تاریکی ثانیه های بی تو ! از خلوت اسمان بی ستاره از ناتوانی دستان منتظر و از جمعه ها که می ایند ومی روند و باز نشانی از تو نیست و کلام آخر اینکه من آنقدر خوب نیستم ولی شما آنقدر خوبی که دل ما را شاد کنید.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 22 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

یاد آن روزی که یاری داشتیم...

این چنین خوار نبودیم اعتباری داشتیم...

ای که مارا... در زمستان دیده ای با پشت خم..

این زمستان را نبین ماهم بهاری داشتیم....

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 22 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت

کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

کاین همه  ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 21 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

دگر از وحشت مرداب خودم دلگیرم

بخدا منتظره فرصت یک تغییرم

من اگر برکه صفت ماندم و دریا نشدم چه کنم ٫

بسته به تقدیرمو بی تقصیرم

مگذارید دگر بر سر راهم تله ای

من خودم بی تله در دام خودم زنجیرم ...!

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 21 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

ﻭﻧــــﮯ ﮎِ ﺑﺎﯾـــــﺪ ﺑــــﺎﺷﻪ ﺗــــﻮﮮ ﺯﻧــــﺪﮔﯿﻢ

ﺧـــــﺪﺍ ﺟـــﻠﻮ ﺍِﺳــﻤـِــﺶ زده

ﮐــــﺎﺭ ﻣــﻦ ﺍﯾــــﻨﻪ ﮎِ ﺭﻭﯼ ﺑــــﻘﯿﻪ ﺑــــــﺰﻧﻢ

ﮎِ ﻣـــﮯ ﺯﻧـــــﻢ



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 21 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

الهی در این فضای مجازی مراقبم باش

خدایا بر فراز دلم و انگشتانِ دستم ،

خودت منطقه پرواز ممنوع اعلام کن!

خدایا خودت مواظبِ حرکاتِ انگشتانِ دستم باش ...

خدایا خودت مواظب توبه ام باش ...

خدایا خودت به انگشتانم بیاموز که ...

روشن ترین ثانیه ها را رقم زنند ...

خدایاااااااااااخودت خیلی مواظبم بااااااش

من...میترسم خداااااا



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 21 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

اینجا کجاست ؟؟؟!!!!!!

اینجا فضای مجازی است

جاییکه کمبودهای زندگی بدون هیچ هزینه جبران میشود.

اینجا مهندس شدن , پولدار شدن , خوشبختی و زیبایی به راحتی دست یافتی است.

اینجاجایی است

که شاهزاده سوار بر اسب شدن برای دختران آسان

و پری رویاهای پسران شدن راحت است

اینجاممکن است یک عکس ده ها صاحب پیدا کند.

اینجابازار فروش آدم ها ایده آل است.

اینجا بی هزینه میتوان بهترین شد.

کافیست کمی دروغ بلد باشی.

کافیست انسانیت را قربانی هوس کنی.

آن وقت... به فضای مجازی...

نمیدانم بگویم خوش آمدید

یا...بیخیال!

اینجا خیلی مراقب خوبی ها و مهربانی هایتان باشید...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

خون شهدا را آن فــ ــــ ــاحـــ ــ شــ ــــ ــــه خیابانی پایمال نمی کند! خون شهدا را آن تارک الصلات پایمال نمی کنن

خون شهدا را آن روزه خور پایمال نمی کند!! خون شهدا را مو و لباس آن جوان پایمال نمی کند

 

خون شهدا را روسری افتاده آن دخترک پایمال نمیکند..

خون شهدا را حاجی هایی پایمال میکنند که مکه رفتن شان از انگشتان دست فراتر رفته است، اما ناموسشان محتاج لقمه نان شب شان هستند!

آنانی که صداقت را فقط به دوش میکشند اما همچون نقل و نبــــــات دروغ می گویند!! کسانی که در حق این ملت جفا کرده اند آنانی که میلیارد میلیارد به جیب می زنند و بودجه ای برای کار من و توی جوان نیست!

خون شهدا را ریاکارانی پایمال می کنند که از شریعت و اسلام و شهدا فقط حرافی های معمول را یاد گرفته اند!! آنانی که کارشان با پارتی بازی سه سوته به انجام می رسد و من و تو سال هـــــــــا با دهان بسته فقـــــــط صبر !

 

  دلم گرفته رفیق!

روز جوان گذشت ، ولی کسی نپرسید

جوان دردت چیست؟!

میدونی؟

نسل ما غلط میکنه در آینده بگه

جوانی کجایی که یادت بخیـــــــــــر !!!

پر از بغضم رفیق!

افسوس بیش ازین مجاز به گفتن نیستم..

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

ــــه سلامتـــــــــــــــــی تــــو ...

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﭘﺸﺖ ﻣﺎﻧـﯿـﺘــﻮﺭ ﻗﻮﺯ ﮐﺮﺩﯼ ...

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳـﻪ ﯾﻪ ﺑـﯽ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺗﻨﮕـﻪ ...

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘـﻮ ﺟﻠﻮ ﻫﻤــﻪ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﯿـﺪﯼ،

ﮐﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﮔـﺮﯾــﻪ ﻧﮑﻨـﯽ !!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁﻫﻨﮕـﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯿــﺪﯼ،

ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩ ﯾـﻪ ﻧــﻔــــﺮ ﻣﯿـﻔﺘﯽ !!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﯼ ﺣــﺮﻑ ﺑﺰﻧـﯽ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨـﯽ

ﺳـﺮﯾـﻊ ﻣﯿﮕـﯽ : ﺑﯿــــﺨﯿـــــــــــــــﺎﻝ !!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺷــﺒﺎ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺗﻨـﻬﺎﯾــﯽ ﻭ ﺑـﯽ ﺭﻭﯾـﺎ ﺑﻮﺩﻥ،

ﻫﺪﻓﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑـﯽ ...!!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮ ﺩﻧـﯿــﺎﯼ ﻣﺠـﺎﺯﯼ ﻏﺮﻕ ﺷُـﺪﯼ ...

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺘـﯽ ﺗﻮ ﺩﻧـﯿــﺎﯼ ﻣﺠـﺎﺯﯼ ﻫـﻢ ﺧﻮﺩﺗـﻮ ﮔـﻢ ﮐﺮﺩﯼ !!!

ﺗﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺘـﯽ ﺩﯾﮕـﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧـﯽ ﭼﻪ ﻣـﺮﮔﺘـﻪ ،

ﻭ ﭼـﻪ ﺭﯾﺨﺘـﯽ ﺑﺎﯾــﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﺎﻟـﯽ ﮐﻨـﯽ ... !!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺧـﯿـﺎﻧـﺖ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺭﻓﯿـﻘﺖ ﺩﯾـﺪﯼ ﻭ

ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻭ ﻧـﮕﺎﻩ ... !!!

ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﻧـﺎﻣــﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﺩﺭﺣﻘﺖ ﺗـﻤـﻮﻡ ﮐﺮﺩﻥ،

ﻭ ﻫﻨــﻮﺯﻡ ﺩِﻟِﺖ ﺑﻠﺪ ﻧﯿــﺴﺖ ﻧﺒﺨﺸﺘﺸﻮﻥ !!!

ﺁﺭه ﺭِﻓﯿــــــــــــــــــــﻖ ...

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘـﯽ ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯِﺕ ﻣﺜﻞ ﻣـﻦ ﻃﻮﻓـﺎﻧـﯿـﻪ ..

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 15 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

 تو یک زن هستی میدانی خدا برای مخلوقی چون تو چه بها و ارزشی قرار داده حال اگر مردمانی از سر جهل تو را آنگونه که باید نمی بینند گناه جهلشان است و صبر تو با دستان خدایت پاسخ می گیرد خدای رحمان تو را رحمت دانست نه مصیبت, نه بلا ,و نه نان خوری اضافه خدایت به تو حق نفقه و مهریه داد در برابر مهربانی و جانفشانیت برای مرد زندگیت و برای این حق حد و مرزی اجباری نگذاشت خدایت تو را گلی دانست ظریف و شکننده ,نه ضعیفه و نه قهرمان کارهای سخت و نه آشپز و کارگری رایگان در منزل تا مبادا از تو انتظاری فرای گل بودنت داشته باشند خدایت پرورش بزرگترین مخلوقش را به دستان تو سپرد اما نه بصورت یک وظیفه که برای هر قدمت نه تنها حقی بر گردن مردت گذاشت که خانه ای در بهشت را زیر گامهایت گسترانید. می دانم که با همه مهری که در دلت قرار داده هیچ یک از این حقوق را طلب نکردی و نخواهی کرد و باز هم برای حفظ خانواده ات جانفشانی خواهی کرد, اما مبادا که به خاطر زن بودن خود را حقیر و کوچک بشماری, تو فرشته ای آسمانی هستی و نمادی از مهر خالق بر مخلوقاتش پس خود قدر این نعمت خدایی بر زمین یعنی" زن" بودنت را بدان و بزرگی و ارزشت را زیر پای چشمهایی پلید و ذهن هایی خراب نینداز ,خدایت به تو قدری بهشتی داده است پس مبادا بخاطر سختی زمانه و بی توجهی به آنچه که دل نازکت را رنجانده پا بر دامن ناپاکی و دام های دروغین بگذاری

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 13 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

چشم احساس غزل شد سرمه از خاکستر

مطلع سرخ شقایق انتهای باورم

موج چشمان تو یک جنگل شراب زندگیست

زیز زلف دلگشایت از همه عالم سرم

گر که نا محرم گذارد من به توصیف لبت

آبشاری می شناسم آخر چشم ترم

سبحه چشم من و تکرار خال آشنا

پیش این ساقی عطش را آبروی ساغرم


 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 11 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

تبر

چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟

چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟

این تبر مال تو نیست؟

دستها آن تو نیست ؟

تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق!

به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی!

آی! آرام بزن می شکند عمق سکوت

وای آرام بزن تا نکنم آه تو را!

جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد!

آتشی بردل من زن که ببینی :

عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 14 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست روزگاریست غریب

تازگی می گویند که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 11 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو های ایران وزن سیریم را بکشم

هر گاه در سرزمینی سایه ادم های کوچک بزرگ شد، بدان آفتاب آن سرزمین در حال غروب است

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم، آهای جماعت… میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟ شما دقیقا چه رنگی هستید؟!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 9 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 9 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

کاش روز دیدنت فردا نبود!!!

کاش میشد هیچ کس تنها نبود ...

کاش میشد دیدنت رویا نبود .....

گفته بودی با تو می مانم !!

ولی .....

رفتی و گفتی و اینجا جا نبود ....

سالیان سال تنها مانده ام .....

شاید این رفتن سزای من نبود ......

من دعا کردم برای بازگشت ......

دست های تو ولی بالا نبود ......

باز هم گفتی که فردا میرسی ......

کاش روز دیدنت فردا نبود !!!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 8 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

خیلی ساده، خیلی کوتاه ...

یادمون باشه حتی اگر ماه هم دیده بشه...

روزه چشم و گوش و اعضا و جوارح بدن برقراره؛

و صرفا خوردن مال حلاله که مجازه ...

طاعاتتون قبول و عیدتون مبارک

امیدوارم شاد باشید و بتونید شادی رو به همه تقدیم کنید ....



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 6 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

من از تنهــــــایے و برگ ریزان پاییـــز

من از ســــــــــردی زمستان

من از تنهایے و دنیای بے تـــــ♥ــــــو میـــــترسم

خداونــــــــدا من از دوستان بے مقدار، من از همراهان بے احســــــــــاس

من از نارفیقے های این دنیــــــا میترسم

خداونــــــــدا من از احساس بیهوده بودن،

من از چون حباب آبــــــــــ بودن من از ماندن چو مردابـــــــــــ میــــــــترسم

خداونـــــــدا من از مرگــــــــــ محبت ،

من از اعـــــــــدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترســـــــــم

خداونــــــــــــدا من از ماندن میترسم ،

من از رفتن میترسم

خداونـــــــدا من از خــــــود نیــــــــز میترسم خداوندا پناهـــــــــــم ده . . .

◊من از بی تـــــــــ♥ــــــــــو بودن میترسم◊

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 5 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت...

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند

و بال وبال جانشان نشد

خوشا به حال آنان که..

خوشا به حال ما، اگر شهید شویم...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 3 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

امروز قرن

۲۱ است!!! کریم که باشد فرقی ندارد

پسرش باشی یا عبد گناه کار

برات شهادت را می دهد

چه در رکاب حسین ابن علی (ع) چه در رکاب مهدی صاحب الزمان (ع)

امروزصدای آهنگهای لس آنجلسی آنقدربلندست

که فریادهای «حاج مهدی باکری» بگوش نمیرسد!!! امروزه همه «حاج ابراهیم همت»

را با اتوبان همت می شناسند!!!

امروزنام شهیدرا برای اینکه بچه هاخشونت طلب بارنیایند

ازکوچه ها برداشته ونام نگین وجاویدمیگذارند!

امروزستارگان هالیوود آنقدرزیادندکه

دیگر کسی ستارگان درخشان کربلای ایران را نمی بیند!!

امروزهمه به دنبال کسب نام هستند

و گمنامی فقط برای شهدا به ارث رسیده است!!!

امروزجانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند

تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند!!!

امروز کسی نمیداند،مهدی باکری دروصیت نامه خود ازخدا خواسته بود

جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند!!!

امروزکسی نمیداند،شب عملیات خیبرحاج مهدی باکری،

برادرش حمید باکری راجاگذاشت ورفت!!!

امروزکسی نمی داند مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!!!

امروز کسی نمی داند تکه های پیکر شهيدي را درون گونی

برای خانواده اش فرستاده بودند!!!

 

امروز مانتو ها روز به روز تنگ تر و کوتاه تر می شود!!!

امروز قرن ۲۱ است!!!

 

در روایات آخر الزمان هست

که همه از آمدنت نا امید می شوند بعد می آیی

آقا جان! ما نا امید نیستیم.

بیا آقا.............................بیا آقا

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 1 مرداد 1393 :: نويسنده : مهاجر

بانوي سرزمینم ارزش خودت را بدان ...

بدان ک تو قرار است شیرین .. لیلی ... پرنسس ...

تمام هستی یک مرد باشی ...

قرار است چشمانت گرما بخش مردی باشد ...

قرار است آغوشت لطیف ترین جایگاه مردی باشد ...

قرار است موهایت نوازش گر بی خوابی های مردی باشد ...

قرار است شخصیتت اوج غرور مردی باشد ...

 

""فقط یک مرد"" ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،