http://s5.picofile.com/file/8137458100/%D8%A7%D8%B1%D9%88.gif
مشق عشق
همه چیز از همه جا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ حاصل مطالعات ووبگردی های من است . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد چینی نازک تنهایی من

پيوندها
نويسندگان

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 1765
بازدید کل : 61283
تعداد مطالب : 427
تعداد نظرات : 330
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شنبه 27 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

اولین روز دبستان بازگرد


 کودکی ها شاد و خندان باز گرد


بر سوار اسب های چوبکی


باز گرد ای خاطرات کودکی

 

خاطرات کودکی زیباترند


یادگاران کهن مانا ترند


درسهای سال اول ساده بود


 آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموز روباه و خروس


روبه مکار و دزد و چاپلوس


روز مهمانی کوکب خانم است


سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی باهوش بود


فیل نادانی برایش موش بود


با وجود سوز و سرمای شدید


ریز علی پیراهن از تن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم


ما پر از تصمیم کبری می شدیم


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم


یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت


دوشمان از حلقه هایش درد داشت


گرمی دستانمان از آه بود

 برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسیهای درد و رنج و کار


 بچه های جامه های وصله دار


بچه های دکه سیگار سرد


کودکان کوچک اما مرد مرد


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود


جمع بودن بود و تفریقی نبود


کاش می شد باز کوچک می شدیم


لااقل یک روز کودک می شدیم


یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

 

 

 

 


 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

   آرامش غروب " 

خوش دارم آزاد

از قید و بندها درغروب

آ فتاب بر بلندای کوهی بنشینم

و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود

مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خ

دایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های

هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب

سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم

را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات

من است، آزادانه سرازیرنمایم،

عقده ها و فشارهایی را که

بر قلب و روحم سنگینی

می کنند بگشایم .

غم های خسته

کننده ای

را که

حلقومم را

می فشرند و دردهای

کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ

می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر

شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری

مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم

را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که

نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در

عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها

بگذرم و برای لقاء پروردگار به

معراج روم و از درد

هستی و غم

وجود

بیاسایم و ساعتها

و ساعتها در همان

حال باقی

بمانم و از این

سیر ملکوتی

لذت ببرم."



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

دلم برایت تنگ شده...!

می نویسم تا بگویم :

 دلم برای کودکی ام تنگ شده ست!!!

دورانی که همه دغدغه ام تا خوردن گوشه دفترمشقم بود و زدن گیره برای

صاف کردنش ...!

داشتن مُهرِ صد آفرینِ معلم  و گل کشیدنِ سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء؛

آخ که چه ذوقی داشت!

شمردن20های دفتر دیکته که هرروزچک می کردم و تعداد آنرا می شمردم و 

خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند!!!

کاش الان هم فکرهایم به همان اندازه ســــاده بودند ودلم به شنیدن زنگ

تفــــریح وصد آفرین معلم ، خوش بود!

دلم برای  اون زمانی که می خوندیم: « اکرم با پری دوست است» تنگ شده ،

آخه امروزه ؛ هر دخترخانومی با یه آقاپسری دوست میشه و دیگه دوستی دو

دختر، تقریباً از مد افتاده...!!!

 دلم برای  اون زمانی که می خوندیم:

«پدر هرروز نماز می خواند»؛ « پدر هرروز کتاب می خواند»؛تنگ شده!

آخه تو شرایط فعلی؛ پدر وقت نداره کتاب بخونه و نماز خوندن هم که، قدیمی شده!

 دلم برای «کوکب خانوم» تنگ شده...!

آخه  الان ، چند سالیه  کوکب خانوم مهمون نداره؛ یا خونه نیست که مهمون

داشته باشه و یا حوصله مهمون داری نداره!!!

دلم برای « مادر اکرم، کشک درست می کند » تنگ شده!

آخه امروزه ؛کمتر کسی آش  می خوره؛ وقتی می خوره؛ کشک درست نمی کنه!

دلم برای بقالی  کوچه قدیمی مون تنگ شده... یادت بخیر؛ «حسین آقا بقال »!

دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم؛ روی یک کاغذ کثیف،

با خطی کج و معوج نوشته:

« از پذیرش مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه، مراجعه فرمایید»...!

دلم برای دهقان فداکار؛ «ریز علی»  تنگ شده...!

آخه ،امروزه ریز علی ها حوصله درد سر ندارن و قطارها هرروز به سنگها

برخورد میکنن ومنفجر می شن...!!!

دلم برای «امین با تخته ومیخ، میز ساخت » تنگ شده...!

آخه چند سالیه که امین  با تخته، میز نمی سازه؛ امین خونه نشین شده،دیروز

اشتراک اینترنت ای دی اس ال  خونه شون تمام شد؛

زنش ، خدارا شکر کرد؛ اما امین رفت و کارت اینترنت 10 ساعته خرید،

 آخه می خواست به قرار نیمه شبش، برسه!!!

از همه بیشتر:

دلم برای « آن مرد در باران آمد » تنگ شده...!

آخه سالهاست منتظریم؛ باران آمد...اما  آن مرد... نیامد...!!!

دلم برای کودکی ام تنگ شده...!!! 

دلم برای  خودِ خودم، هم تنگ شده...!!!

 

 بعداً نوشت:

اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک "صداقت"

به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگِ بزرگسالی هامان

گم می شد.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

به دفتر مدرسه خونده شد وبهش گفتند: " فردا والدینت رو بیار،اینم نامه...!"
خانوم ناظم، رو بهش کرد و گفت :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمیشی ، هیچی...!
مریم نگاهی به معلمین حاضر در دفتر کرد،
خواست چیزی بگه اما ، سرش رو پایین انداخت و رفت!

برگه مریم، دست به دست بین معلم ها می گشت،
اشک و خنده اونها در هم آمیخته بود!


امتحان ریاضی ثلث اول :


سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید؟
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه
که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری نداره
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کنه!
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم،
بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست!

معلم ریاضی، اشکش را پاک کرد و ادامه داد:
سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهترون...!
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید نداره ، الهی که نباشه.
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داریه خانوم؛
که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان، پذیرش میشی؛
و گرنه، مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان، تو راه خونه فوت می کنی!
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر...!

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه رو تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت!
مریم، دم در کلاسش رسیده بود ،
اما برگشت و با صدای لرزونش خطاب به خانوم ناظم گفت:
خانم اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟!

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر
 
 معلم پای تخته داد ميزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود


ولی آخر کلاسيها
لواشک بين خود تقسيم می کردندش
وآن يکی در گوشه‌ای ديگر «جوانان» را ورق می زد

برای اينکه بيخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پايان
تساويهای جبری را نشان می‌داد
با خطی ناخوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاريک
غمگين بود


تساوی را چنين بنوشت : يک با يک برابر است


از ميان جمع شاگردان يکی‌برخاست

هميشه
... يک نفر بايد بپاخيزد



به آرامی سخن سر داد



تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه‌ها ناگه به يک سو خيره گشت و
معلم مات بر جا ماند

و او پرسيد : اگر يک فرد انسان ، واحد يک بود
آيا يک با يک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود

و او با پوزخندی گفت
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وآن سيه چرده که می ناليد پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
اين تساوی زير و رو می شد
حال می‌پرسم يک اگر با يک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گرديد؟
يا چه‌کس ديوار چين‌ها را بنا می‌کرد؟
يک اگر با يک برابر بود
پس که پشتش زير بار فقر خم می‌گشت؟
يا که زير ضربه شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با يک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟

معلم ناله‌آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خويش بنويسيد
یک با یک برابر نیست...؟!


نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

                                           اللهم شفع كل مريض

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

«طلوع همتای آفتاب در زمین»

امروز، وقتی خورشید، سر از بالین کوه‏ها بردارد و طلوع کند، همتای خود را در زمین خواهد یافت؛ مولای نخلستان‏های سکوت و چاه، مولای شبگرد کوچه‏های کوفه را که بار امانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
فردا، یتیمان، طعم نان دست‏های فاطمه را در بخشش شبانه او، بی‏منّت خواهند چشید.
ببار ای ابر رحمت؛ که میلاد تو، آغازگر انگشتان ذوالفقاری نور است و فتح خیبر، دری است که به روی بازوان عدالت گشوده است تا آن را برای همیشه، در تاریخ قلوب مؤمنین ثبت کنی.
تا که بر لب نامت ای زیباترین، می‏آورم  آسمان‏ها را تو گویی بر زمین می‏آورم
تو طلوع آفتابی، من اذان مغربم  زیر لب نام امیرالمؤمنین می‏آورم.

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر
 

یا ناظر

چادر من لباس متهمان دادگاه یا در زندان نیست!

چادر من برای نشان دادن فقر در سریال‌ها و فیلم ها نیست!

چادر من فقط برای رفتن به اماکن زیارتی نیست!

چادر من تاچ بندگی من است!

بگذار به چادرت پیله کنند مدام!

به پروانه شدنت می‌ارزد...

 

 

 

برای چادرت نقشه ها کشیده اند...

 

 

یک مقام بلند پایه ی آمریکایی میگوید...

دیگر زمانی نیست که دانشجویان را به خیابان بیاوریم...

برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی...

کافیست چادر را از سر زنانشان برداشت...

حواست باشد بانو...

برای چادرت نقشه ها کشیده اند...

مواظب باش .....

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر


خداوندا


مرا انسانی بساز که ترا بشناسد و خودرا بشناسد.

مرا چندان قوی گردان که به گاه ناتوانی از سستی خود آگاه گردم.

چنان جسور و با شهامتم کن که بهنگام وحشت

جرات مقابله بــا خويشتن را داشته باشم.

مرا انسانی بساز که بهنگام شکست شرافتمندانه درخوداحساس کبر

و غرورکنم و به گاه پيروزی فروتن ونجيب باشم.

مرا انسانی بساز که از ناملايمات زندگی روی بر نتابم .

به هنگامی که بايد سينه سپر کنم پشت بر نگردانم.

مرا به جاده آسايش راهنمايی نکن بلکه

به راهی سخت و دشوار مرا

مورد آزمون خود قرار بده تا باناملايمات دست به مبارزه بزنم و

سربلند بيرون آيم.

مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگيش

عالی باشد .پيش از اينکه در انديشه فرمانروايی بر ديگران باشد

بر خويشتن حکومت کنم

مرا انسانی بساز که خنديدن را بياموزد اما گريستن

رانيزهرگز از خاطر نبرد.

انسانی که گام درآينده بگذارد ولی گذشته

را نيز هرگز فراموش نکند.

واز همه مهمتر در مقابل چشمان جادويی و افسونگر

هيچ کس تسليم نشودو

مسحور نگردد.

خدايا من تاب تحمل ندارم مرا به حال خود وامگذار

اي مهربانترین مهربانان و ای بهترین تکیه گاه و پناه امید واران
 
 
 


نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

شهید گمنام سلام

                          خوش اومدی

                                                  مسافر من

                                                           خسته نباشی پهلون

 

خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری!

خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا

و صمیمیتش حرف بزنند!

خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره!

خوشگل،خوشتیپ،شیک...

خیلی حال میده وقتی حرف ِ امام میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه

می خوام برم و تو بگی خدا یارت مادر!

ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟

اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ

بیارن،کفن ُبگیری سمت آسمون و آروم بگی:

                                 اللهم تقبل منا هذا القلیل ..

 

 

 

 

 

سلام بر مادر بی قبر

 

سلام بر قبرهای بی مادر
 

         نام گمنامى          

اين پلاك و استخوان از من به صف جا مانده است

نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است

من خودم از شوق مى‏رفتم تنم افتاده بود

در مقام وصل فهميدم كه سرجا مانده است

بى نشانى را خود من خواستم باور كنيد

نام گمنامى اگر ديديد تنها مانده است

من رفيقى داشتم همسنگرم جانباز شد

دست‏هايش يادگارى پيش مولا مانده است

آن بسيجى هم كه معبر را برايم باز كرد

ديدمش آن روز در تشييع بى‏پا مانده است

يادتان باشد سلاح و كوله و فانسقه‏ام

زير نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است

پاسداريدش مبادا غفلتى خاكسترى

گيرد عزمى را كه آن از راز زهرا (س) مانده است
 
 
 
 

 

شرمنده ام شهدا



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 20 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

امان

                      از نامردی



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 20 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

جزایی بالاتراز این نیست ،

که به کسی دل ببندی ،

که قسمت تونیست.......



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 19 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

جمعه 19 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

خدایا هیچ شمایی رااونقدر تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه عشقم 

 

 

گاهی دلم می خواهد بخوابم!

مثل ماهی حوضمان....

که چند روزیست روی آب خوابیده است.....



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

سلام برغریب کوچه های مدینه!!!!

 

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

سلام دوستان عزیز به این وبلاگ خوش اومدید  منتظر نظرات خوبتون هستم

مابدان مقصد عالی نتوانیم رسید

                                                                  هم مگر  پیش نهد لطف شما گامی چند

باتشکر مدیریت وبلاگ



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،