http://s5.picofile.com/file/8137458100/%D8%A7%D8%B1%D9%88.gif
مشق عشق
همه چیز از همه جا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ حاصل مطالعات ووبگردی های من است . به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد چینی نازک تنهایی من

پيوندها
نويسندگان

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 427
تعداد نظرات : 330
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


یک شنبه 23 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

دخترم امروز برای تو مینویسم ... سالها بعد اگر به دنیا اومدی و بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد تو را از همه پسرهای محله و مدرسه و دانشگاه دور کنم دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی دلم میخواهد رنگ آفتاب را فقط در حیاط خانه ببینی دخترم میدانم از من متنفر میشوی میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی ... میدانم . . . خوب میدانم اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر مادرت آمد چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد از مادر گله نمیکنی دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی ... دخترکم عاشقی درد دارد این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو ، دخترکی که روزی زن میشود، مادر میشود، مادر تو .... بمیرد مادر و درد آن روزهایت را نبیند ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 20 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید. حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم. چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى». از شام تا کربلا از کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند. من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى. امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند! رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند. زخم عاشورا همیشه تازه است پاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند. دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند. زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز. سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.

 

بشیر!

وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید. نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى». اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است. این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.

بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند. سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم. بگذار آسوده ات کنم بشیر! دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.

 

الهی!تا دنیا ،دنیاست جانب دلم به سوی کربلاست.

الهی !اول دست دلم رابگیربه کنیزی زینب ببر،بعدپای ارادتم را به آستان شش گوشه حسین برسان  .

الهی!دستم بگیر زمینگیر دنیایت وزمین خورده نفسم  نشوم .

الهی!پای فکرم ،دلم،روحم رادر  راه حسین ثابت قدم بدار .

 

الهی! نفس سرکشم را به زنجیر اطاعتت بکش .

الهی!ضعیفم ،کوچکم،در این جمعه شب مهر دنیاولذات کاذبش  را از دلم برکن ومهربندگی بر پیشانیم بزن وبرای خودت انتخابم کن .

الهی!گم کرده راهم، دست کودک سرگردان نفسم رابگیر راه رانشانم بده .

یا ستار !هوای نفس فریبم داده ،مرا رسوای خلقت مکن .باران آمرزشت را بر سرم ببار .

الهی !به حق حسین پاکم کن و خاکم کن .



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

پنج شنبه 20 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

 

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت پس همیشه شاد باش امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن شاید امید تنها دارائی او باشد اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است خوب گوش کردن را یاد بگیریم گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند وقتی از شادی به هوا میپری مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد ولی راه به جائی نخواهد برد میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی : خدا به خیر کنه، باز صبح شده انتخاب با توست اگر در کاری موفق شوی دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد زندگی کتابی است پر ماجرا هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش آنرا دور نینداز مثل ساحل آرام باش تا مثل دریا بی قرارت باشند جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست که اگر پیدا کردی قدرش را بدان فکر کردن به گذشته مانند دویدن به دنبال باد است باد همیشه می وزد میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی تصمیم با توست آدمی ساخته افکار خویش است فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد برای روزهای بارانی سایه بانی باید ساخت برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست دوست داشتن امری لحظه ایست ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود علف هرز چیه؟! گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده پس هرگز دنیا را بی ارزش حساب نکن زنان هوشیارتر از آن هستند که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند سعی کن اعتمادت از آنها سلب نشود تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است پس همیشه امید به روشنایی داشته باش چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس و حلال را با حرام و دنیا را با عقبی و رحمان را با شیطان بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 18 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

نگو بار گران بودیم و رفتیم!!!!!!!

اینکه دلیل محکمی نیست........

بگو با دیگران بودیم و رفتیم.

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 15 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

خـــود را به من عادت نده

مــــن مثــل هرکــس نیستـم

یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم

از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست

آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست

هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن

این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن

هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم

هنـوز تو حیف هستی نازنیــــــن

در پای بی مهـــــــرم نسـوز

سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 15 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

در زندگی برای هر آدمی از یک روز از یک جا از یک نفر به بعد ... دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست! نه روزها، نه رنگ ها، نه خیابانها همه چیز میشود: "دلتنگی!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 15 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی...؟ به خودت میگی اصلأ واسه چی دوستش دارم..؟ مگه كیه ؟...مگه واسم چیكار كرده ؟... مگه چی داره كه از همه بهتر باشه...؟ اصلأ من كه خیلی از اون بهترم... بعد به خودت می خندی كه اصلأ واسه چی اینقدر خودتو اذیت كردی..!!؟ یهو یه چیزی یادت میاد.... یه چیز خیلی كوچیك.... یه خاطره..... یه حرف.... یه لبخند.... یه نگاه... و بعد.... همین... همین كافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی كه نمی تونی هیچ وقت فراموشش كنی...!

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

چهار شنبه 12 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

 

ثانیه ها را عبور می کنم و دقایق را مرور.

تا ساعتی از انتظار سبز را ورق می زنم

ای ناب ترین غزل و ای روشن ترین حضور!!

چگونه باور کنم که در این هیاهوی حیله و ریا قلبم به یاد تو نتپد؟

ای باغبان گل های معنویت

ای کوکب هدایت! ای بهاری ترین نسیم! ****

ایا میشود روزی گرمای حضورت را حس کنم؟

ایا ان روز زنده خواهم بود؟

هر ادینه بوی ندبه صدای اشک یاد فرج و دستان مشتاقت خسته تر

از روزهای دیگر به سمت خدا قد می کشد تا سبد هاشان لبریز از میوه

ظهور شود!!!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

عادت ندارم درد دلم را به هر کسی بگویم ..!

پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم ،

تا همه فکر کنند ، نه دردی دارم و نه قلبی ...

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 11 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

میخواستم چیزی برایت بنویسم

گشتم بین همه سی و دو حرف الفبا

بین همه کلماتی که از کودکی در گوشم خوانده بودند

بین همه کلماتی که بعد از هفت سالگی خوانده بودم

گشتم و هیچ نیافتم

دلم به حال بیچارگی واژه ها سوخت

که کم می آورندبرای نوشتن از شما 

برای نوشتن از شما عزیزترینم برای نوشتن از شما استاد عزیزم

که بی نهایت برایم عزیزی

بهترینم بی نهایت دوستتان دارم.

************

چقدر دلتنگ حضورت هستم کاش تصویرت نفس می کشید

محبت های صادقانه ات را میستایم  چون لحظات در کنار تو بودن برایم بهترین لحظه ها هستن



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 11 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

هرکس این خط رو نداره بدونه همیشه تنهاست!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

سه شنبه 11 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

روزی می رسد ...

که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد...

برای نگاه کردنم خندیدنم , اذیت کردنم ...

برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی ...

روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود..

من می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد

 

 

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام

حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،

از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . .

من امروز به تو نیاز دارم ، نه فردا ...!

 

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

گـاهـیـ وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـیـ نـگـاهـت رو مـیـخـواد

که زُل بـزنـی بـهـمـــ ـ

و مـ ـن بـه روی خـودمـ نـیـارمـــ

مـــن ســـزاوار ایـــن ” فراموشـــی ” نبـــودم …

همانطـــور کـــه تـــو , لایـــق ایـــن ” عشـــق ” نبـــودی



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 17 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

سلامتی تویی که رفتی و هیچوقت نفهمیدی

چه داغی رو دلم گذاشتی

سلامتی تویی که من شدم درد دلت

و تویی که شدی داغ دلم

سلامتی هرکی که مجبوره عشقشو رها کنه

که پروازشو تو اوج ببین.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

قــَلبــَم مثه قــــَبرم فقط جا یه نفره ...

اوکیییی؟؟

پـَََس بََقیه هِِِــــــــــــــررررررررری....

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

می دانم امشب چندمین روز از نبودنت در زمین است.

همین مقدار روز را در قطره قطره اشک های من ضرب کن

ببین نبودن تو اینگونه من را دیوانه کرد.

حاضر بودم تموم دردش بیاد تو وجود من

اصلا خدا بگه تو بجاش بمیری اون زنده می مونه

ولی متاسفانه ادمای خوب طول عمرشون کمه خدا زود میبره پیش خودش.

بازم خدایا ازت گله ندارم.هر کاری که انجام دادی حتما حکمتی داشته پس از قول من مراقبش باش.

لطفا...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست …

و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ،احساس کردم تنها هوس است !

و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ،

باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم و این اولین گناه من بود ،

که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است

پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک

رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ،

ریشه کردم و همه برگهایم خشکید !

و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم !

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست،

شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند ،

که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد ،

یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند

تا به این خیال که مثل او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..

و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود که قلبم را شکست ،

و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود ،

همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود ،

گرمای تنش به گرمی هوس بود !

در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ،

هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم ،

بارها شکستم و افتادم بر زمین ،

اما با همان حال خرابم سینه خیز راه خودم را میرفتم

و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند!

و آخرین کسی که در قلبم نشست ،

تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست ،

اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !

        تبدیل به یه عشق عمیق میشن …

                                                                                         ته نشین میشن توی قلبت …

                                                                                                           ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !

اونجا باورش سخته ،

                                                      اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

بازی قشنگی بود ...

اما ما قشنگ بازی نکردیم ....

قبول کن که هردو باختیم ....

من که "همه" را به تو فروختم ...

و تو که مرا به "هیـــــــــــــــــــچ "فروختی...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

او راحت از من گذشت …ا

گر خدا هم راحت از او بگذرد…

قیامت را “من” بپا میکنم…



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 17 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

من به قلبم افتخار می کنم

با آن بازی شد !

زخمی شد !

به آن خیانت شد !

سوخت و شکست !

اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

                              تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم

                                                            من را به من نبودن محکوم نکن!

                                                                     من همانم که درگیر عشقش بودی!

                                                         یادت نمی اید

                                              من همانم!

                                           حتی اگر این روزها هردویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

یه روزهایی هست که دلم می خواد

   بیام پیشت بشینم و مثل روزای دور دست

همو بگیریم ومن احساس کنم که فقط من تو زندگیت بودم

ولی افسوس نه تو با وفا ماندی و نه من طاقت این خیانت بی انتهایت



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

فقر چیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

  ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ: ﺭﻭﮊ ﻟﺒﺖ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ بشه.

 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾنه ﮐﻪ : ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ”ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ”..

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮﯼ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ : ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ.



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

اینکه نامـــــــــــش زندگـــیـــست مرا کــــشت حـــیــــران مانده ام آنکه نامــــش مـــرگ است با مــــن چــــه می کند...!

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 17 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

چه زخم هایی بر دلم خورد...

تا یاد گرفتم...

كه هیچ نوازشی...

بی درد نیست..



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!!



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

عطرهای خوب، شیشه خالی شان هم بعد سال ها هنوز بوی عطر میدهد درست مثل جای خالی تو…



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

باهـــــــــــر کــــــــــس میشـــــــــه خنـــــــدیــــــــد....

ولـــــــــــــــــــی !!!

فقــــــــــط در ×آغــــــــــوش× یـــــــــک نفـــــــــــرمیشــــــــــه آرومـــــــــــــ شـــــــــــد....

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،

مثلِ یــک قـــطره اشک ..

دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟

گوشه ی چشم .. رویِ گونه .. و یا .. رویِ خــاک !

تـــو دیـگه چــکیــدی.

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

امروز نه چایـم دارچین داشت نه قهوه ام شکر نه اینکه نخواهم حوصله اش را نداشتم یعنی می دانی.... امروز نبودم نه!!! امروز اصلاً نبــــــــــــــودم من که خیلی وقت است نـ.ی.س.ت.م..... امروز آفتاب بود...بهار بود.... راحت بگویمت امروز تو باید می بودی همه ی روزها به کنار تو امروز را عجیب به من و به چشم های منتظرم بـ.د.ه.ک.ا.ر.ی...

**** تا تو رفتی همه گفتند " از دل برود هر آنکه از دیده برفت " و به ناباوری و غصه ی من خندیدند . . . آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت کاش می آمدی و می دیدی که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم آلوده جدایی ها و بدان که . . . از دل نرود هر آنکه از دیده برفت . . . ***

می گویند باران که ببارد... بویِ خاک بلند می شود پس چرا اینجا باران که می بارد عطر خاطره ها می پیچد؟ ... *****

 

 

 

من که خیلی وقت است نـ.ی.س.ت.م..... امروز آفتاب بود...بهار بود.... راحت بگویمت امروز تو باید می بودی همه ی روزها به کنار تو امروز را عجیب به من و به چشم های منتظرم بـ.د.ه.ک.ا.ر.ی...! *********

برای نبودن که ... همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی می توانی همین جا.... پشت تمام بغض هایت ، گم شده باشی *****

بیا تمامش کنیم…. همه چیز را…. که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن…. نگران نباش…. قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد… اما فراموشم کن….. بخند… تو که مقصر نبودی… من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم… میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟ گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است…. بیا به هم نرسیم…!!!!!

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

فصل پاییز ، فصل تاراج است!‏ تو دلت مثل ساحلی آرام ، دل من پر خروش و مواج است من به آرامش تو محتاجم ، ساحل آرامگاه امواج است من زنم ، ساقه‌ای که می‌شکند؛ تندباد غمی اگر بوزد تو ولی استواری‌ات از سرو … سبزی‌ات آرزوی هر کاج است باد دیروز روسری مرا … عشق از من قرار را امروز … راست می‌گفت مادرم انگار: فصل پاییز ، فصل تاراج است فصل پاییز ، فصل خوبی نیست... بی تو اما بهار هم حتی… خسته از فصل‌های فاصله عشق ، او به یک فصل تازه محتاج است کولی امروز توی دستم خوند: « یه زمستون سخت تو راهه » من دلم با تو قرصه اما تو …؟ تو دلت چند مرده حلاجه؟



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دو شنبه 10 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

بـه همـین سـادگـی رفـتـی بـی خـداحـافـظ عـزیـزمــ سـهـم تــو شـد روز تــازه سـهـم مــن اشــکـــ کـه بریزمــ بـه هـمیـن سـادگـی کـمــ شــد عـمـر گــل بـوتــه تــو دستمــ گـله از تــو نیـست مـیدونـمــ خـودمــ ایـنو از تــو خـواستمــ

بــه جــون سـتاره هــامــون تـــو عـزیــز تــر از چـشـامــی هــر جــا هــستــی خــوب و خــوش بـاش تــا ابــد بـغــض صــدامـی تـو رو مـحـض لـحظـه هـامــون نـشه بـاورت یــه وقـتـی کـه دوسـت نـدارمــ ایـنو بــه خــدا گـفتمــ بـه سـختـی مـن اگـه دوسـت نـداشتـمــ پـای غمــ هـات نـمی مـوندمــ واسـت ایــن هـمه تــرانه از تـه دل نـمی خـونـدمــ

اگـه گـفتمــ بــرو خـوبمــ واسـه ایــن بـود کـه می دیـدمــ داری آب مـی شـی ، می مـیری اینـو از هـمـه شـنیدمــ

 

دارمــ از دوریـت می میـرمــ ؛ تا کـنار مـن نسـوزی از دلــم نـمی ری عـمرمــ نـفسامـی کـه هـنوزی

تـو رو مـحـض خـیـره هـامــون کـه نـفس نـفس خـدا شــد از هـمـون لـحظــه کـه رفـتی روحـمـــ از تـنمــ جــدا شــد

 

تــو کـه تـنـها نـمی مـونی مــن تنـها رو دعـــا کــن خـاطـراتـمـــو نـگـه دار امــا دستـامــو رهــا کــن

دســت تــو اول عـشق بـسپارش بــه آخـــرین مـــرد مـــردی کـه پـشت یــه دیـوار واسـه چـشمات گــریـه مـی کـــرد

گــریـه مـی کـــرد . . .

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

دستــان گرمت را می بوسم...

چقدر دلـــتنـگ نوازش های مردانـه تـوام...

آغـــوش گرمــت چه پنــــاهگاه خوبی بود برایـم..

ای کــــــــاش...

تقدیر با مــن اینچنین نمی کرد

باورم نمـی شود که کنـــــارم نـیــستی...

با نبود تو خیلی چیزها یاد گرفتم

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..

بی صدا کنم تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

یاد گرفته ام ...نفس بکشم بدون تو...و به یاد تو !

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم...

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...

و بدون شانه هایت...!

یاد گرفته ام ...

که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ...

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...

که یاد نگر فته ام ...

که چگونه...!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

تو نگرانم نشو !!

فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...

خداحافظ ای همنشین همیشه

خــداحافـــظ ای داغ بر دل نشسته..

تــــــو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تــــــو را می سپارم به دل های خسته..

تــــــو را میسپارم به مینای مهتاب

تــــــو را می سپارم به دامان دریا..



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

 

 

گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده..

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت..

آنجاست که با چشمانی خیس..

رو به آسمان میکنی و میگویی:

خــــــــدایا تنها تــــــو را دارم. .

تــــــــــــــــــــــنهایـــــــم مـــــــــــــگذار. . .



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 8 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

دلتنگی حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند !

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 8 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

گریه برای چشمان من خیلی زود بود ...

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 8 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

گناه ... در عجبم از مردمانی که از نداری مینالند اما ... بر بام خانه های محقرشان بساط گناه پهن است ... این روزها گناه از نان شب هم واجب تر شده ...



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،

شنبه 17 آذر 1393 :: نويسنده : مهاجر

سالهــــــــــا دویده ام؛

با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا...

دیگــــر طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است!

دلم؛ دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد...!!!

 

زندگی من تمامش خطای دید است!

مـن فقط تـو را می بینم

راستی یادم رفت بگم

دارم از نبودنت دق میکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.

 



نوع مطلب : ،
برچسب ها : ،